یه مشت ترانه

تو فاز ادبیات و شعر و ادب فارسی و...

یه مشت ترانه

تو فاز ادبیات و شعر و ادب فارسی و...

اسب حیوان نجیبی نیست

به پرسشای تو به عالم وجود…………………….به این سوال که ،که بودی و که بود

به اشک های گرم پشت هر سکوت………….به دست های سرد وقت هر قنوت

به یاد دوست داشتن وقت بی کسی………ز ترس بی هوا شدن،سوی هم نفسی

به زجه های من زیر گنبد کبود………………….به مرگ آن عشق که بود یا نبود

به پای در مسیر برای همسفر شدن…………………به پرسه زیر باران برای تر شدن

به پاس اینکه اسب حیوان نجیبی است………………تو مانع ازین که با یه بوسه خر شدن

چرا که شاید شوی روزی زین به پشت………….به ترس از آینده ی نیامده،احساس را کشت

به مسخره گرفتن زبان زار او……………………………..که گشته بود دنبال مهربانی کو به کو

ندیده بود از کسی غیرِ دغدغه خویش…………………………که زندگیِ فقط خویش را،برد به پیش

روزگاری که مهربانی کم شده ست……………………………………چند قرص نان درد آدم شده ست

به روزگاری که درد فقط دردِ خود شده ست………………..دنیاست فروشگاهی که فروش مد شده ست

به روزگاری که مردی دروغ شده……………………………………تمام کشک های ننوشته دوغ شده

چرا که سرنوشت را نشد ز سر نوشت………………………چنان که خاک بایر را نمیتوان که کشت

مثال میخ آهنین که نمیرود به سنگ……………………………..به سوی آب گشتن ز بار این ننگ

که گرچه بی ثمر می نمود این تلاش………………………….برای این بود که فردا نگه ای کاش

چرا که روزگار قوی تر از هرکس بود…………………………چرا که دست اوست عالم وجود

پس شاید توان دست از تلاش کشید………………………هرچه لعنتِ نسل بعد را به جان خرید

که بخواستند حقشان را بگیرند…………………………….که نخواستند و مجبور شدند،بمیرند

در راهی که ما نرفتیم قدم گذارند………………………..اگرچه نصف مرده و نصف اسیرند

به این دلخوشی که بعد مرگشان…………………………….وجدانِ راحت و راحت خیالشان

که به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل……………..که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم

تمام دردهایمان همین بود……………………………………………اگرچه روزگار در کمین بود